روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

فرشته ما روژین

وقتی یکی مریض میشه شما میشی خانم پرستار

انقدر مهربونی که تا میبینی یکی از اطرافیان حال نداره میشی یه پا پرستار .جدیدا که عموغلی زانوشو عمل کرده بود به هیشکی مهلت نمیدادی بهش برسه زود زود میگفتی کی غذا میدین من ببرم وکی وقت داروشه کی پا میشه من از دستش بگیرم اذیت نشه خلاصه وقتی هم که میدیدی رو تختش دراز کشیده میرفتی می خوابیدی پیشش و میگفتی عزیزم کاری داشتی به من بگو.پریسا هم میگفت روژین بابای منه من باید بهش برسم و پیشش بخوابم تو هم میگفتی پریسا حسودی میکنیی ههههههههههههه بعد میگفتی عموغلی تا پریسا میخواد بیاد من میام پیشت که اون حسودیش بشه وهمش سر به سر هم میذاشتین فدات شم که خیلی ناز و شیطون و مهربونی تا اینکه عموغلی خوب شد و شما راحت شدی ...
11 دی 1391

منو ترسوندی مامان

روز بیست وهشتم اذر ماه بابا و عموغلی صبح زود رفتن تبریز تا عموغلی بستری بشه اخه زانوش تو فوتبال دچار مشکل شده بود و باید عمل میکرد.من تا ظهر بهت نگفتم که بابا رفته تبریز ظهر گفتی بابا نیومد واسه ناهار گفتم تو مغازه سرش شلوغه چون تا میفهمی بابات جایی رفته خیلی اذیت میشی خلاصه من چند بار با بابا و اننه و خاله که صحبت کردم البته رمزی حرف میزدم و به خیال خودم تو متوجه نبودی برگشتی گفتی مامان چرا منو قول میزنی من میدونم بابام با عموغلی رفتن تبریز منم که دیدم فهمیدی اعتراف کردم و گفتم باید صبر کنی امشب بابات نمیاد ولی بعد از ظهر می برمت بیرون تا دلتنگ نشی باشه رو گفتی ولی تا شب ده بار بهونه گیری کردی و گریه کردی نزدیک ده بار هم با بابات تلفنی صحبت...
9 دی 1391

دایی مهرداد دوماد شد

روژین جون من تصمیم گرفته بودم که خاطرات هر ماه رو توی همون ماه به ثبت برسونم ولی انقدر سرم مشغوله که همش وقت کم میارم مخصوصا اذر ماه اتفاقات زیادی افتاد که مهمترینش ازدواج دایی مهرداد بود.اره دیگه دایی مهرداد هم قاطی مرغا شد و شما هم که عاشق عروس خانم شدین و میگین از همه بیشتر عروسو دوست دارم.روزی که برای دومین بار عروس رو دیدی شبش حرفی به بابات زدی که من از تعجب شوکه شدم .بابات گفت عروس چطور بود دخترم دوسش داری؟گفتی بابا خیلی مهربونه امروز ٦ بار بهم گفت که الهی دورت بگردم.وای منم فدای تو بشم که انقدر باهوشی که تعداد دفعاتو یادت نگه داشتی .ازهمون نوزادیت که هنوز زبون باز نکرده بودی فوری ادمای با محبت رو تشخیص میدادی و هر جوری بود بهش میفهمون...
6 دی 1391
1